زینب ۵ سالهاش میگوید: بهشت تلفن ندارد، من با بابا حرف بزنم؟
به نام خدای شنهای طبس همسر شهید مدافع حرم ، عبدالله باقری: در وصیت نامه اش نوشته بود: بچهها
گلهای زندگی من هستند، مثل خودت تربیتشان کن/ به خاطر همه نبودنهایم عذر
میخواهم بچهها گلهای زندگی من هستند، مراقبشان باش و مثل خودت
تربیتشان کن، اگر برگشتم که ان شاالله جبران میکنم و اگر نیامدم باز هم
بخشش از شماست،به خاطر همه غیبتها و نبودنهایم عذر میخواهم.» زینب میرفت
داخل کوچه و عکسهای پدرش را میبوسید/مردم با دیدن این منظره بیشتر گریه
میکردند
زینب آن روز رفت منزل عمویش،شب هم که آمد و عکسها را که
به دیوار زده بودند و دیده بود، دائم میرفت جلوی پنجره و نگاه میکرد و
میخواست که فقط به کوچه برود. آن موقع هم هوا سرد بود. میگفت: میخواهم
بروم توی کوچه و عکس بابا را ببوسم.» داخل کوچه هم که میرفت، این حرفها
را میزد و عکسها را میبوسید و مردمی که بیرون ایستاده بودند و این منظره
را میدیدند، بیشتر گریه میکردند. خیلی سخت بود. آن یک هفتهای که
میخواستند پیکر را بیاورند، دائم بیرون بود و طاقت نداشت در خانه بماند.
الان چه درکی از شهادت پدرش دارد؟
وقتی
همه میگویند که تیر خورده، کمی میفهمد. ما به زینب میگوییم:بابا زنده و
در بهشت است» میگوید: نخیر شما دروغ میگویید، بابای من مرده، چرا الکی
میگویید که بابایم زنده است» خیلی متوجه نمیشود و مثلا وقتی من
میگویم:بابا بهشت است» میگوید:خب برویم بهشت یا این که ما کی بهشت
میرویم؟» میگویم:ما هر موقع کارهای خوب کنیم، بعد بهشت میرویم»
میگوید:بهشت تلفن ندارد تا من با بابا حرف بزنم؟ خب من دلم تنگ شده و
میخواهم صدایش را بشنوم، چرا نمیآید، بابا دلش برای ما تنگ نمیشود؟» که
من میگویم:بابا زنده است و میتواند ما را ببیند.» شبی که عکس پیکر پدر
را دید؛ صورتش خیس خیس بود
زینب نمیخواهد بگوید که گریه میکند و
همیشه وقتی گریهاش میگیرد، فقط میگوید:چشمم میسوزد» یا سر چیزهای مختلف
بهانه میگیرد و از آن طریق گریه میکند. وقتی حرف میزنیم یا فیلم و عکس می
بینیم یا نشان میدهند، میگوید:خوابم میآید.» و میرود زیر پتو گریه
میکند. زیاد حرف نمیزند. .tasnimnews.com/fa/news/1395/07/28/1215716 .
درباره این سایت